دلنوشه یک پسر کرد بوکانی

عید قربان, آمدومن هم شدم قربان,یت

گرچه من دعوت ندارم آمدم مهمانیت

مفلسم آهی ندارم در بساطم ناگزیر

این دل صد پاره و چشمان تر ارزانیت

دلنوشه یک پسر کرد بوکانی...

دلنوشه یک پسر کرد بوکانی...

بیزاری هات رو رها کن

رها کن آدمهایی رو که به اندازه ی سودی که براشون داری بهت نزدیک

میشن

رها کن آدمهایی رو که فقط سرزنش میکنن

رها کن آدمهایی رو که سوژه ی خنده شون هستی ...ً

رها گن آدمهایی رو ...

رها کن

و ادامه بده

نگاهت رو بچرخون و آدمهایی رو ببین که پر شور زندگی رو جهان رو

اهدافشون رو پیگیرند .. میکاوند...

رها کن

رها کن و زندگی رو لمس کن

دلنوشه یک پسر کرد بوکانی...

"سلامتیه اون لحظه که از همه دنیا دلت گرفته

نه کسی رو داری باهاش دردو دل کنی

نه دلت میخواد کسی رو ناراحت کنی

سکوت میکنی و تو دلت میگی

خدایا,!قسمت من این بوده

شکرت که هستی

و منو تنها نمیذاری..."

 

 

دلنوشه یک پسر کرد بوکانی...

  ﻋﺸــــﻖ ﻫــﺎﮮ ﺍﻣــﺮﻭﺯﮮ ﯾـﻌـﻨــﮯ ، ﺩﻭﺳﺘـــ ﺩﺍﺷﺘـــﻦ ﮐـﺴــﮯ ﮐـﻪ ﻣـــﺎﻝ ﺗــﻮ ﻧـﯿـﺴـﺘــــ . . . ﻧــﻪ ﺍﯾﻨﮑــــﻪ ﻧﺒﺎﺷـــــﻪ . . . ﻫﺴـــﺖ ﻭﻟــﮯ ﻫﻤـﯿﺸــــﻪ ﺩﻧـﺒــﺎﻝ ﯾﮑــﮯ ﺑـﻬـﺘـﺮ ﺍﺯ ﺧــﻮﺩﺗـــِـﻪ . . . ﯾـﻌـﻨ دلنوشه یک پسر کرد بوکانی...

هیچ هم زیبا نبودی,، من تو را زیبا کشیدم .بی جهت اغراق کردم، دلبر و رعنا کشیدم .تو نمیدانستی اصلن "شهرزاد" ِ قصه ها چیستمن هزار و یک شب از موهای ِ تو یلدا کشیدمدلخوش ِ نیلوفری در گوشه ی ِ مرداب بودیمن ت دلنوشه یک پسر کرد بوکانی...